سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکایت شگفت شهید نورالله ملاح…

از رؤیای صادقانه دیدار با نخستین شهیدة ولایت حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)…

صبح یک روز گرم تابستانی، زیر سایه چادری در هفت تپه، مآمن «لشکر خط شکن 25 کربلا» لابه‌لای تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم، «نورالله ملاح» را دیدم که از دور، در طراز نرم و ملایم نور، با لبخندی از جنس سرور، به طرفم می‌آمد، سرش را از ته تراشیده بود. مهربان کنارم نشست.
گفتم: پسر قشنگ شدی‌ها! عجبا چرا این روزها، بعضی از بچه‌ها موهاشون رو از ته می‌تراشند! نکنه خبرایی هست ما بی‌خبریم، عین حاجی واقعی‌ها شدی‌ها!… تقصیر که میگن همینه دیگه، نه؟
شهید ملاح دستش را روی شانه‌هایم چفت کرد و با لبخندی غریبانه گفت: سید، بذار برات از خواب دیشب بگم. تو هم از اصحاب خواب دیشب من هستی…
گفتم: من! این یعنی چی؟ خواب! حالا چه خوابی دیدی؟ پسر نکنه جرعة شهادت را تو خواب نوشیدی!
گفت: برو بالاتر سید، اصلا یادت هست من همیشه بهت می‌گم که به شکل غریبانه‌ای شهید می‌شم، تو هی به من بخند، ولی دیشب به ظهور رسیدم. بشارتش را گرفتم.
خندیم و گفتم: آره، تو از همین حالا سوت شهادتت رو بزن!
گفت: خواب دیدم همین اطرافم، بعد یکی به‌ اسم صدام زد، نگاهی به دوربرم انداختم، صدا از تو چادر حسینة گردان می‌آمد، اما صدا یک جورایی غریبانه و خاص بود، حیرت کردم!؟ مثل اون صدا تابه‌حال هیچ کجا نشنیده بودم. آرام و بی‌تاب و بی‌قرار، گوشة چادر را کنار زدم، پر شدم از عطر ناب، در دم فرو ریختم. ناگهان اندیشه‌ای مثل یک وحی ریخت توی دلم. مقابل تکه‌ای از نور زانو زدم. مثل وقتی که مقابل ضریح آقا علی‌بن موسی‌الرضا(ع) می‌خواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بی‌قراری گفتم: السلام علیک یا فاطمه زهراء…
حال غریبی پیدا کردم، من و حضرت زهرا(س)…
حضرت فاطمه زهرا(س)، آقا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دو طرفش نشسته بودند.
آن‌قدر مبهوت و متحیر بودم که کلامی برای گفتن نیافتم، دوباره سلام دادم، به آقا امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، به اصحاب عاشورایی، به مولا علی(ع).
حضرت زهرا(س) فرمودند: پسرانم، حسن و حسین، سلام خدا بر شما باد، ایشان (نورالله) چند روز دیگر مهمان ما خواهد بود.
بعد، آقا امام حسین(ع) دست روی سرم کشیدند و من ناگهان از خواب پریدم،
این بشارت بود. سید جون! مدت‌هاست که منتظرش بودم، واقعیت اینه که تا منتظر نباشی، خونده نخواهی شد. باید آرزو کنی، تا آرزوهات سراغت بیان. بیدار که شدم، وقت اذان بود. وضو گرفتم، فکر کردم که قرار است چند روز دیگه… اصلاً خبر که داری داریم میریم مهران؟ میدونی، انشالله من شهید می‌شم، بشارتش رو گرفتم، می‌دونم که به غریبانگی حضرت زهرا(س) به شکل غریبانه‌ای هم شهید خواهم شد… ان‌شالله.
بغض گلویم را گرفت، تو حیرت ماندم. آره ما بر حقیم و این‌ها نشانة آن ظهور حقیقت مطلق است. بلند شدم، شهید ملاح را بغل کردم.
گفت: تو شک داری؟ گفتم: بیا یک شرطی ببندیم، اگه جا موندم، شفاعتم کن.
عصر روز پنجم از این واقعه، شانزدهم تیرماه شصت‌وپنج، سربندها که روی پیشانی رفت، به‌یاد ملاح افتادم، دور و برم را گشتم. آخه قدش بلندتر بود و تهِ ستون می‌ایستاد. رفتم نزدیکش و گفتم: هی مرد، قول و قرار ما رو که یادت هست؟
لبخندی زد و گفت: سید، از همین حالا تو سوتت را بزن.
طولی نکشید که با رمز یا اباعبدالله الحسین(ع)، وارد عملیات شدیم و چند روز بعد در حین آزادسازی مهران، نورالله ملاح، بر بلندای قلاویزان، با اصابت مستقیم راکت هواپیمای دشمن، به شکل غریبانه‌ای، مظلومانه شهید شد، و چنان پودر شد که چیزی از جنازه‌اش باقی نماند.
در سحرگاه هفدهم تیرماه 65، نورالله مهمان حضرت زهرا(س) شد.

منبع: عصر انتظار





طبقه بندی: حضرت زهرا(س) شهدا

برای دانلود و شنیدن این ماجرای شگفت روی عکس زیر کلیک کنید.

یا زهرا(س)





طبقه بندی: حضرت زهرا(س)

حضرت زهرا دلش از یاس بود...

سه شنبه 91 اردیبهشت 5

ایام شهادت بانوی دو عالم و اولین شهید راه ولایت تسلیت باد.

یا زهرا(س)
عشق من پاییز آمد مثل پار

باز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما

گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خونجوش بود

در فراق یاس مشکی‌پوش بود

یاس بوی مهربانی می‌دهد

عطر دوران جوانی می‌دهد

یاس‌ها یادآور پروانه‌اند

یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

یاس در هر جا نوید آشتی‌ست

یاس دامان سپید آشتی‌ست

در شبان ما که شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما که می‌خندید؟ یاس

یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می‌شود

راهی شب‌های دیگر می‌شود

یاس مثل عطر پاک نیت است

یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند

یاس را پیغمبران بو کرده‌اند

یاس بوی حوض کوثر می‌دهد

عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه‌های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می‌چکانید اشک حیدر را به راه

عشق معصوم علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک می‌ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا گل یاس کبود

گریه آری گریه چون ابر چمن

بر کبود یاس و سرخ نسترن

گریه کن حیدر که مقصد مشکل است

این جدایی از محمد مشکل است

گریه کن زیرا که دخت آفتاب

بی‌خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش  ای زمین

نیمه‌شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید خاک

یاس خوشبوی محمد داغ دید

صد فدک زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیست

جز دو کس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت کن که فاق

می‌شود از زهر شمشیر نفاق

گریه بر طشت حسن کن تا سحر

که پر است از لخته خون جگر

گریه کن چون ابر بارانی به چاه

بر حسین تشنه‌لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می‌برند

دخترانت را اسارت می‌برند

گریه بر بی‌دستی احساس کن

گریه بر طفلان بی‌عباس کن

باز کن حیدر تو شط اشک را

تا نگیرد با خجالت مشک را

گریه کن بر آن یتیمانی که شام

با تو می‌خوردند در اشک مدام

گریه کن چون گریه ابر بهار

گریه کن بر روی گل‌های مزار

مثل نوزادان که مادر‌مرده‌اند

مثل طفلانی که آتش خورده‌اند

گریه کن در زیر تابوت روان

گریه کن بر نسترن‌های جوان

گریه کن زیرا که گل‌ها دیده‌اند

یاس‌های مهربان کوچیده‌اند

گریه کن زیرا که شبنم فانی است

هر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می‌بریم

ما جوانی را به پیری می‌بریم

زیر گورستانی از برگ رزان

من بهاری مرده دارم ای خزان

زخم آن گل در تن من چاک شد

آن بهار مرده در من خاک شد

ای بهار گریه‌ بار نا امید

ای گل مأیوس من یاس سپید

سید احمد عزیزی

منبع: سایت تبیان

دل سوخته ی عمر کم فاطمها یم

" هدیه به ارواح طیبه ی شهدای اسلام از اول تا به آخر به خصوص شهدای گمنام صلوات"





طبقه بندی: حضرت زهرا(س)

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی

By Ashoora.ir & Blog Skin